استاد حسین محجوبی از پیشگامان نقاشی معاصر ایران است . او هنگامی دست به تجربه های خاص و متفاوت خود زد که نقاشی ایران به دو بخش . شاگردان مکتب کمال الملک و مدرنیسم تازه از راه رسیده تقسیم شده بود و هنوز جایی برای دیدگاه ها و دست آوردهای شخصی ، حاصل جهان بینی نقاشان مستقل باز نشده بود و هنرمند باید در چهارچوبه های تنگ و یا گشاد “ایسم های ” پرطنین و مرسوم قرار می گرفت و مخاطبان خود را می یافت . اما حسین محجوبی خیلی زود راه خود را یافت و با فروتنی و بدون جنجال ، به چشم اندازهای زادگاه خود رجوع کرد و حس عمیقی از دلبستگی و وابستگی را به نمایش گذاشت. از همین جا بود که محجوبی را با درختان بالنده و اندیشه زا و اسبهای آزاده و یله در طبیعت و سقفهای سفال پوش شمال ایران شناختيم و دریافتیم که با پالودن و ساده کردن اجرا و تماشای منظری که هرکس دیگری هم می بیند و می گذرد ، می شود جهانی را خلق کرد که در آن، چشم انداز از آن هنرمند و ملک خاص او شود و هر بار که آن درختان موازی باریک و ظریفی را که آسمان ابری را هاشور زده اند و هاشورهای اریب سفالهای سرخ پشت بام ها و اسبان رها را ببینیم، یاد محجوبی در ذهنمان تازه شود . جهان تصویری محجوبی از راهی سهل و ممتنع ساخته می شود . او با انتخاب رنگهای رقیق و قلم گذاری ماهرانه خود به فضایی را بازسازی می کند که مطبوع و ملایم بوده و در عین حال توانای القا غم غربت و اشتیاق ارجاع به خاطره های بلافاصله، مکان های دور دست و شریف و زیبا بوده و همه را به واکاوی و تامل و با روشی نه چندان سخت . گذشته های هنوز در اختیار و در دسترس مانده را پایدار بدارد . تصورمحجوبی از جهانی خیال انگیز و وام دار افسانه ها و اسطوره ها . در تصویرگری او از اسبهای سپید و پرتکاپو نیز حضوری مضاعف می یابد و همین حضور در بسیاری از نمونه ها چشم انداز را از صورت عینی و واقعی اش ، با ابعادی نهنی همراه می کند که در انتها روایتی می شود از جهانی دور مبهم و پاک .حسین محجوبی همیشه نقاش مستقلی بوده که همچنان نیز مستقل مانده است. مکاشفهاش فقط امری درونی و شخصی نیست که نمایشی بیرونی ساده و دلپذیری می یابد و اگر همچنان سالهای درازی را به سقف های سفالی و درختان واسبها وفادار مانده است . حتما”لذت عظیمی از این تداوم و پرکاری و مهارت بسیار برده و از آن حاصلی فراهم آورده که از پنج دهه، مخاطبان و تماشاگران و دوستداران آثارش را سیراب و همراه و شادمان کرده است.
در فرهنگ مصور نمادهای سنتی ، ذیل “درخت” آمده است : كل عالم عین ، ترکیب آسمان و زمین و آب : زندگی پویا در تقابل با سنگ که حیات ساكن است؛ و جالب اینکه در کل آثار استاد محجوبی کمتر از سنگ نشانی است به جای این، دشت های وسیع و تپه های سر سبز است که زنده و با نشاط پهنه بوم را در بر گرفته اند . اگر در جای جای برخی از آثار محجوبی نشانی از عناصر بی روح : نظیر کلبه ها مشاهده می شود . این کلبه ها خاموش و خالی از سکنه و پویایی زندگی نیستند ، روشن و با نشاط اند و زندگی و حرکت در آنها جریان دارد و پرواز پرنده ها ، بر فرازشان نشان از شور زندگی درون آنها است. درخت چون ریشه هایش در زمین و ساقه هایش به سمت آسمان عروج دارد . در بسیاری از فرهنگ ها ( بلوط سلتی ها ، بابونهای آلمانها . انجیر بوداییان ، زیتون مسلمانان) نماد پیوند میان آسمان و زمین شناخته شده است. آسمانی که متاسفانه در این روزگار از یاد برده ایم و زمینی (طبیعتی که تخریبش کرده ایم، به راستی آیا محجوبی ، در این پنجاه سال از راه خلق پرده هایش هشدار نداده است؟ و بازنگری ارزشهای این دو عامل حیات یکی مادی و دیگری روحانی را گوشزد نکرده است؟ از عناصر دیگری که در پیوند با آثار استاد محجوبی پیوسته تکرار شده است ، نماد اسب است . اسب نماد سنتی حرکت، پویایی و قدرت است و پیوندی ناگسستنی با سرنوشت انسان دارد ، به همین سبب است که در اکثر فرهنگ ها به مثابه نماد ویژه ای از قدرت ماورایی به شمار می آید . در گذشته دور اسب مقام شامخی داشته و گردونه خورشید را حمل می کرده است و نیز مرکب شاکیامونی (بودا) محسوب می شده که به هنگام ترک قصر به آن استوار بوده است . چهار سوار سرنوشت (مرگ . طاعون ، جنگ و قحطی) به مركب اسب سوارند. اسب در فرهنگ اسلامی نماد شادی و سلامتی و در فرهنگ ایرانی نشان چهار عنصر سپید : باران ، ابر . تگرگ و باد است و بی جهت نیست که پای اسبهای محجوبی هرگز با زمین تماس ندارند و صورتی ازلی به خود گرفته و گویی از حالت مادی نخستین اش رهایی یافته و در فضای اکسیری سیلان اند. طراحی و دورگیری اسب های محجوبی ظرافت و چرخش اسب های ایران ، در نگاره های ماندگار سنتی دارد و حرکت چرخششان ، با حفظ فضای اصیل طبیعت شمال ایران ، نشان از دانش محجوبی به امر پویایی و جنبش تصوير (نوین) دارد . عنصر حرکت در این پرده ها در طول سالها افرینش مستمر استاد محجوبی ، نقش تعیین کننده ای دارد . ولی این پویایی در چند قالب رخ نموده است وقتی در پیچ و تاب ساقه ها، زمانی در حرکت نرم و سیال اسبها و هنگامی در موج بی پایان تپه ها وکشتزارها.
به هر تقديرمحجوبی ، هنرمندی وارسته پویای است که بالغ بر شش دهه با فعالیت مستمر خود نقش ماندگار از وفاداری اش به اصالت ها برای نسل کنونی و اتی به میراث نهاده است
گیورگی کپش ، مولف . استاد دانشگاه و هنرمند مجاری – آمریکایی در مجموعه آثار متعدد و عالمانه خود کتابی را تحت عنوان حرکت تالیف و منتشر کرده است. یکی از مقاله های این کتاب از هانس ریشتر نقاش و فیلم ساز معاصر آلمانی تحت عنوان تجربه من در زمینه حرکت و فیلم” است . در این مقاله ریشتر از واژه هایی چون Motion حرکت . Dynamism پویایی و Rhthm ريتم. ضرب آهنگ پیوسته بهره گرفته و از آنها چون
کلید واژه های هنر نوین سود برده است . اگرچه مقاله ریشتر به هنر جدید و به ویژه انتزاع هندسی در هنر سده بیستم اختصاص دارد. ولی واژه هایی از این دست را منحصر به هنرجدید ندانسته و هنگام تبیین کالیگرافی شرق دور از همین لغات سود برده است . با این تفاوت که کالیگرافی در شرق دور ، ریشه در اشراق و تعامل خاوری دارد ولی انتزاع هندسی غرب و در نظم هندسی حرکت و دینامیسم در مقابل ایستایی ارتزاق می کند اساس سود بخشی دارد که از اندیشه ماتریالیستی باختری نشأت گرفته و نهایتا بنیادی عملکردی دارد . ریشتر در بخشی از مقاله خود در بیان کالیگرافی چینی می نویسد: – تمام نشانه ها (حركات قلم ) در جهت بیان عملكرد ،اصل حرکت ، به کار گرفته شده اند. حرکت آزاد و در عین حال بسیار دقیق و حساب شده زیباشناختی یک فرم نسبت به عملکرد فرمی دیگر به نحوی تنظیم شده اند که ریتمی هماهنگ در آنها حاصل می آید ، به عبارت دیگر نظم موسیقایی . – به تدریج که دوره های متأخر ، کالیگرافی انتظام بیشتری یافت ، نظم بسیار روشنی از حرکات . عمودی و افقی دوار ، درشت و کوچک در ترکیب بندی ها مد نظر قرار گرفت .
زمانی که واژه ها و عبارات مقاله هانس ریشتر را در ذهن مرور می کردم ، نظم موسیقایی آثار استاد حسین محجوبی به ذهنم آمد. مشاهده کردم که این هنرمند بردبار ، فروتن و در عین حال فعال ایرانی با چه درایت و حوصله ای ، که نظیرش تنها در این سوی گیتی می توان یافت . بالغ بر شصت سال . با نگاه دقیق و ظرایفی که به طبیعت شمال کشورمان داشته است ، چگونه با حفظ هویت ملی و عشقی که اجداد نگارگر کشور به طبیعت و ضبط آن روی کاغذ داشتند و آن ورق را به برگ زرینی از نود و رنگ مبدل ساختند) پرده هایی آفریده است که بار دیگر انسان خویش گم کرده و گرفتار معاصر را به یاد ارزش های بیکران طبیعت می اندازد . هرچند در آثار نخستین استاد محجوبی نوعی هندسه حاكم بر مجموعه آثار آن دوره به چشم می خورد ، ولی تدريجا ، محجوبی ، خود را از هندسه که سنخیتی با ذهن لطيف وتغزلی اش نداشت. رهاساخت و به عناصری
چون فضا ، ریتم و حرکت نزدیک شد که ساختار بخش عظیمی از آثار او را در این دو ربع قرن تشکیل داده است.درخت سنبل حیات و جاودانگی و تنفس زندگی . نقش اساسی در شکل گیری این آثار پر تحرک دارد و به واسطه را
گرگونی پیوسته خود نماد زندگی است. می روید. رشد می کند . بر میدهد ، به خواب می رود و مجددا در رستاخیز بهار جان می گیرد ، سبز می شود و شادابی مجدد خود را باز می یابد .
صحبت کردن با بینندۀ بهشت
خانه هایی با شیروانی سفالیِ نارنجی، دیوارهای سبزِ خزه بسته، درختانِ استوار و قامت افراشته که به آبیِ آسمان می رسند؛ این تعریفی ابتدایی اما نوستالوژیک برای فردی است که در پهنۀ خُرم و بهشت گونِ گیلان زاده شده. و چه تعریف نزدیکی به سویۀ بیرونیِ نقاشی های استاد حسین محجوبی. اما این جملات، بخش درونیِ آثار این هنرمند را نمی نمایاند.
دشواریِ نقاشی کردن از طبیعت از آنجا آغاز می شود که هنرمند پیش از شروع مرحلۀ آفرینشِ اثر، مبهوت و متحیر از آفرینشِ طبیعت می شود؛ تا طبیعت را درک نکنی نمی توانی آن را بازآفرینی. شورانگیزی همراه با آرامش و وقار در آثار حسین محجوبی نشان از شیفتگی او نسبت به طبیعت است.
این طبیعتی که هر بار می بینی اش، آن نیست که پیشتر دیدی؛ چگونه می تواند در اثر هنری یک هنرمند همان باشد که پیشتر کشیده است؟ نقاشی های حسین محجوبی در هر بار دیدن، مسحورت می کنند به سحرِ شورانگیزی و شیدایی. نقاشی هایش را باید بارها دید؛ برای همین است که انگار باید در دوردست به دنبال چیزی بگردی؛ کارها در عمق، لایه هایی از طبیعت را تکرار می کنند و در تکرار درخت و اسب، لایه هایی از زندگیِ از دست رفته پیداست؛ همان زیستنی که در هیاهوی زندگی مدرن آن را گم کرده ایم.
طبیعت همواره مهمترین معلم انسان و مهمترین معلمِ هنرمند بوده است؛ موجودات زندۀ شگفت انگیزی که در بردباری و سکوت جز زیستن، سهمی از جهانِ انسان سودا زده نخواسته اند. با این همه انسان کمتر به دیدن این موجودات اهمیت داده است. اگر چه بخشی از آثار حسین محجوبی در حیطه خیالی نگاری از طبیعت جای می گیرد اما آثارش سهمی از دیدنِ هنرمند است برای ما که ندیدیم و او دید.
همواره برداشت ما از واقعیت، تصویری است که خودِ واقعیت نیست، بلکه تنها شکلی از برداشت ما از آن است. نقاشی های حسین محجوبی هم برداشت های وی از واقعیتِ طبیعت هستند، حقیقی نیستند با این همه حقیقتِ وجودی و ذهنی شدۀ نقاش شده اند. در پیچ و خم شورانگیز و با نشاطِ خط ها، و سرخ و سبزِ رنگ های نقاشی هایش می شود آرامش و وقار نقاش را دید که با نقاشی هایش یکی شده است. از این نظر هر گاه استاد حسین محجوبی را دیده ام فاصله ای با نقاشی هایش احساس نکرده ام. دیدن نقاشی هایش همانقدر تو را از جهانِ عصبیت های بی بنیاد و خیال های پرآشوبِ بی فرجام دور می کند که دیدن خودش. مهربانیِ بی غل و غش و صمیمیت با شکوهِ انسانی در وجود نقاش چنان موج می زند که انگار سال هاست او را دیده ای و راه های بسیار زندگی را با او سال ها زیسته ای و پیموده ای. نقاشی های وی هم از چنین خصلتی برخوردار است. گویا نقاشی هایش جایی را می نمایاند که پیشتر دیده ای و بارها با آن زیسته ای، گیریم حالا دست نیافتنی شده باشند و رویاگون.
تماشای آثارش سراسر تماشای عشق و شیدایی است. دلبستگی عمیق هنرمند به طبیعت بی تکرار سرزمین مادری را در تک تک آثارش می توان جست؛ زیستگاهی که اگر برای برخی تفرجگاه چندروزۀ ایام عیش و طرب است اما برای نقاش، شکلِ دگرگون شده ای از بهشت گردیده. عمق دلبستگی وی به زیستگاه کودکی را باید در اوج ظرافت قلم گیری ها دید و شوقِ نقش هایی که موزون و ظریف اند.
حیات انسانی در فروغلطیدن به مباحث بی شمارِ سیاسی بسیار شکننده شده و انسان در مسائل فلسفی، ادبی و هنری به سمت پرسش های بنیادین زیستِ انسان ِ معاصر می رود، اما در نگاه کردن به آثار حسین محجوبی بیننده به پرسش دیرینۀ انسان از زندگی می رسد: کجاست بهشت؟ آن وعده داده شده ای که وعده گاه خوبان است؟ کجا می شود آن را یافت؟ پرسش از این جا آغاز می شود که نقاشی های حسین محجوبی به کلی خیالی هستند یا او این طبیعت را می بیند؟ به نظر می رسد این نقاشی ها دیدن های متفاوتِ نقاش از طبیعت هستند که در وجودِ آرامِ وی شکلی ابدی، ازلی به خود گرفته اند.
با اینکه نقاش فقط طبیعتی بهشتی را می نمایاند اما در تک تک آثار سهل انگاری و غفلت زدگی انسان از سرنوشت خویش پیداست. انسان در آثار حضور ندارد اما عدم حضورش و رودررویی با سرزندگی و شورانگیزیِ بهشت خیالی، ما را با حسرتِ زیستن در لحظۀ اکنون مواجه می کند. روند مصیبت بار زیستن در شرایطی که جهان به سمت تخریب و انهدام پیش می رود بر هنر معاصر هم تاثیر گذاشته است. هنرمند در این میانه، خود به عنوان یکی از چرخ دنده های عصبیت و انهدام، به بازتولید نشانه های خشم و عصیان می پردازد تا با خالی شدن از عصیان در برابر آن بایستد. راه حل حسین محجوبی برای تلنگر بر نیستی تاکید بر هستی است: او طبیعت مهربانی را می کشد که در هیاهوی زیستن و مسابقۀ بی سرانجام برای بهترین بودن، (نه تنها از نظر پنهان مانده) که در کژاندیشی و مریض گونگی احوالات انسانی در معرض انهدام و انقراض است؛ طبیعتی که همین طبیعتِ پیشِ رو نیست تمام سرنوشتِ زمین است.
رابیندرانات تاگور می گوید: «درختان تلاش بی پایان زمین اند برای صحبت کردن با شنوندۀ بهشت» و حالا درختان استاد حسین محجوبی تلاش نقاش هستند برای صحبت کردن با بینندۀ بهشت.
“محجوبی” در آشیان نقش و مهر ، کدامین دلها را نشانه رفته است؟
آشیانی که ژرفنا و فراخنای پلشتی ها و عداوتها و کین سالاریهای امروز و امروزیان را به سایه سار توش و توانهای ارج ور خودنهاده و از بستر پرند مهرورزيهاسر برون آورده و فرابالیده و از مرداب ما در روزمرگی ها که عادت است به برون سویی شایان پاسداشت دست یازیده است . در اینجا در این گستره سر فراسو من، تو، او ، ما به شما . ایشان به ضیافت همیشه های رنگ و نور، به میهمانی جاودانگیهای تصویر و نشان و اندیشه و طالع و خورشید صورتگری دوستیها آمده ایم . این مهرافروز و مهربان و مهر گردان ، یاری ها و راستیها کیست؟ ما همه اینجاییم، در گستره ضيافت رنگ و خویش یابی، نور و عاطفه و دوستی و مهرورزی که در فرجام خانه محجوبی نام خواهد گرفت.| به راستی محجوبی چه می گوید ؟ اسبها در کدام پهنه غنوده اند؟ این نمادهای قدرت و بالندگی و مظاهر سرمدی، زیبایی غرور و متانت و نجابت . درختها را نظاره می کنی ؟ این سمبل های استمرار و جوشش حیات و سيلان زندگانی را بر عرصه زمین؟ اینها قفس هایی برای به فراموشی سپردن سالمندی و پیری من وتو و او نیست.
محجوبی وام واژه و وام نقش را تنها و تنها به جوهره طبیعت پاک مدیون است. به گمان نقاش در این دایره و ابر فراخنای شگرف و حیرت زا که عالم بود و هستی نام یافته، حتی یک هسته مادون کوانتیک یک اتم یعنی نوترینم ( Notrino ) به مثابه كل عالم كائن است . و یک ذره بنیادی ( Patical ) كل مجموعه این بی نهایت شگفت زاست . بلی، در پندار و اندیشه نقاش ما چنین است و در این گالکسی ( Galaxy )انحنا. مسيرها و حرکتها هرزمان فزونی می یابد و در چنین پویه های نا پیدا کرانه دوائر عظیم ژئودزیک ( Geodesic ) را به نظاره می نشینیم و … پس. ادامه سیر و شهود و سلوک و … این محجوبی است ، زائر نور و اشراق و نظاره گر فراسوها و از همه مهمتر سوگ گو و سوگوار انسان. انسانی که نمی داند و نمی فهمد بر عرصه این گوی گردان و در زیر این گنبد ارزق فام چه می گوید و چه می جوید و چه می کند و چه باید بکند . بلی، حتی در عصر تکنولوژی ستم سای وستم ور و انقلاب ویرانگر فونیک و روزگار پرسرعت اینترنت و در این عرصه ستم واری رهسپار کدامین آرمان شهر ( Never Land ) می باشد؟ محجوبی هم آوا با خواجه شیراز می گوید: اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی منم در عاشقی داو تمامی می زنم و هم سخن با او سخت هشدار می دهد کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان پس “مجویی” نقاش مهرو نوستالژی است و سالک همیشه های در بند فرو خفته انسان
ديدار از بهشت
حسين محجوبى نقاش طبيعت هاى مه گرفته ى زيباى شمال ايران است . نقاشِ سبز آبى هاى روح نوازِ سپيدارها و جنگل ها ، نقاشِ انحناهاى اسب هاى سفيد وحشى و شكوفه هاى بهارى .محجوبى روحِ طبيعتِ نقاشى سنتى ايران را با همه ى ظرافت و شادابى و لطفشان ، در نقاشى هايش احضار مى كند بى اينكه تكرار كننده ى آنان باشد .
در طراحى ها و آبرنگ هاى قديم ِ او ظرفيت هاى متنوع ِيك نقاشِ مدرن را باز مى يابيم . آبرنگ هاى او از طبيعت و دريا و چهره هاى آدم هاى دورش ، با آزمايش گرى هاى مختلف و خاص نسل نقاشان مدرن ايران ، همخوانى دارد . محجوبى در هر اثر مى كوشد مابين نگاه فرم گراى مدرن و نقاشى رئاليستى و خيال انگيز آشتى ايجاد كند . برخى از آثارش در اين رويكرد به طور كامل انتزاعى مى شوند .آسمان در كارهاى انتزاعى او به جريان ِ آبشار وار تبديل مى شود يا پستى و بلندى هاى زمين به خطوطِ مواجى مبدل مى گردد. شيروانى ها و كلبه ها به مربع ها و چند ضلعى ها ساده شده اند .
محجوبى اما هم زمان طبيعت امپرسيونيستى را هم در نقاشى هايش ثبت مى كند : لبخندِ يك چهره ، شاخه هاى رقصان ِ درختان ، بازى گربه ها و نارنجى هاى ساده شده ى يك پرتقال روى ميز .
نقاش، روايتگر زندگى و شورِ هستى است شايد به همين دليل است كه به تدريج موضوعات مشخص ترى در نقاشى هاى محجوبى ديده مى شوند و رنگ هاى رقيق و (( روحى )) (transparent) جايگزين رنگ هاى جسمى تر مى شوند . شفافيت رنگ ها ، استفاده از سفيد براى بيان اتمسفرِ مه گرفته و ساقه ها و شاخه ها ى نازك درختان كه فضا را تقسيم مى كنند و بازى و عبور اسبهاى وحشى ، جنبه اى اثيرى و روحانى به نقاشى هاى محجوبى مى بخشند. جنبه اى كه دشوار به بيان مى آيد اما كيفيتى است كه فراتر از ماديتِ يك نقاشى مى رود و راه و مجال براى خيال مى گشايد ، براى تصور ناكجا آبادى رويايى ، براى ديدار از بهشت .
از واقعیت نگاری تا حقیقت پویی با حسین محجوبی از همان تمام طول دوران تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران (۱۳۳۸-۱۳۳۲) همشاگردی، دوست و همراه بودم . دانشکده در آن سالها حال و هوای “بوزار “پاریس را داشت. در آتلیه سوم یک گرامافون داشتیم با مجموعه ای از آثار موسیقی کلاسیک ، باخ بتهوون ، شوپن ، چایکوفسکی و …. جلسات ماهانه هنری شامل سخنرانی کنسرت ، نمایش فیلمهای هنری مثل زندگینامه وانگوگ. رامبراند و … شعر خوانی از جمله شعرای دانشکده ، اسمعیل شاهرودی ، منوچهر شیبانی ، سهراب سپهری و حشمت الله جزنی و گاهی هم ترجمه هایی از اشعار غربی خوانده می شد. منوچهر شیبانی قبل از ما فارغ التحصیل شده بود اما همچنان به دانشکده می آمد و سه پایه نقاشی اش را گوشه ای نهاده و کار می کرد . من و محجوبی هم همانند او همواره و بی وقفه ، (جدا از برنامه های دانشکده ) مشغول کار بودیم. از مجموع فارغ التحصیلان دانشکده تنها تعدادی مثل من و محجوبی به نقاشی ادامه دادند و دیگران معلوم نشد کجا رفتند و چه کار کردند !؟ به استثنای تنی چند مثل بهمن محصص ، ناصر عصار که نیمه کاره تحصیل را رها و به اروپا رفتند و آیدین آغداشلو ، خود را ساختند و از چهره های معتبر نقاشی معاصر ایران شدند . در واقع ترک تحصیل آنان و مهاجرت به اروپا به دلیل روش تدریس در دانشکده بود که از بوزار پاریس الگوبرداری شده بود و هیچگونه پویش مدرنی را فراتر از اصول آکادمیک ، از دانشجو بر نمی تابید. اما کتابخانه دانشکده با آن همه کتاب از هنرمندان جهان و شیوه های گوناگون نقاشی ، از امپرسیونیزم گرفته تا فوبیسم و کوبیسم وسورئالیزم و… مکانی بود برای آموزش این سبک ها ، ما در کتابخانه به ملاقات بزرگان می رفتیم، وانگوگ ، سزان ، پیکاسو ، براک ، دالی و ….. از همین جا بود که محجوبی همراه وانگوگ برای تماشای گل های آفتاب گردان به مزرعه گل ها رفت و پای حرف های رنوار نشست و از پیسارو نقاشی کردن از درخت ها را آموخت و همراه مونه برای صرف ناهار روی چمن به پیک نیک رفت . محجوبی آنقدر شیفته گل و گیاه و طبیعت پاک بود که سرانجام پس از پایان دانشکده سر از سازمان پارکهای شهرداری تهران در آورد . محجوبی در این باره می گوید : پدرم نگران آینده ام بود ، که چگونه از راه نقاشی گذران خواهم کرد ؟ با این که در کنکور ورودی دانشکده برای بروبچه ها، آنتیک کشیدم و آنها در رشته معماری قبول شدند ، و اكثرا بعدا” از آرشیتکت های صاحب نام ایران شدند ، اما خود من به دلیل نداشتن دیپلم ریاضی نتوانستم در رشته معماری قبول شوم ، با این حال در کلاسهای تئوریک معماری کنسترکسیون ، نقشه برداری مقاومت مصالح وغيره ، آزاد شرکت می کردم سال سوم دانشکده بودم که اسکیس دوستان دانشجوی معمار را انجام میدادم، تا این که در سال ۱۳۶۳ به شهرساز آلمانی آرنس معرفی شدم و در سال ۱۳۶۳ به استخدام شهرسازی شهرداری تهران درآمدم و در ان زمان بر اساس ملی کردن جنگل ها زمین پارک ساعی تهران به وسعت ۱۲۵ هزار متر از وزارت کشاورزی به شهرداری تهران واگذار شد و من مسئول تهیه طرح و نقشه و اجرای آن شدم و این اولین کار من در پاکسازی در شهرداری تهران بودو بعد از ان به مدت ۱۲ سال بر اجرای اغلب پارکهای تهران و مجموعه فضای سبز شهری و استادیوم آزادی فرودگاه مهرآباد تهران و پارک های بعضی از شهرستانها مثل تبریز اصفهان،لاهیجان و … نظارت داشتم. کار من شد ساختن پارک و فضای سبز و همزمان به صورت جدی نقاشی و برگزاری نمایشگاه ها یک دوره از آثار نقاشی محجوبی ، طبیعت بی جان هایی بود که از ظرفهای گیلان مثل طاس و دولچه حمام ها و سفالینه ها و سبدها وحصیر و زنبيل و تخته ساطور و دیگر وسایل آشپزخانه گیلانی، را نقش کرده است. من این دوره از کارهای محجوبی را خیلی دوست دارم که متاسفانه در جایی منعکس نشده است این طبیعت بی جان های او در ادامه برنامه طبیعت بی جان دانشکده خلق می شدند و در دیگر برنامه های دانشکده مثل طراحی آناتومی و بدن لخت، محجوبی به صورت ذهنی حمامی عمومی را که آدمها در حال شستشوی خود بودند و دلاک در حال آب ریختن بر سر آنها در فضای بخار آلود حمام به شیوه امپرسیونیزم ، نخستین تمرین های محجوبی در قلمرو هنر مدرن بود. در آن دوران نمایشگاه هایی از آثار جوانترها برگزار میشد که مهمترین آن برگزاری بینال تهران بود که به همت مارکو گریگوریان آغاز شد. در اولین بینال تهران کار محجوبی ( درختان تبریزی بالنده و با خانه های با سقف های سفالی) مورد توجه داوران قرار گرفت و از آن پس دل مشغولی محجوبی پرداختن به این چشم اندازها شد که خاطرا زادگاهش لاهیجان نیز بود ، شد که تا امروز ادامه دارد. این چشم اندازها با حفظ وفاداری به رئالیزم اجتماعی ، به شیوه امپرسیونیزم خلق می شدند و کم کم شکلی کاملا” ذهنی و شاعرانه یافتند و به خصوص در مجموعه اسب های یله که با خطوط نرم و سیال و نیم نگاهی به شیوه مینیاتور ایرانی آفریده شدند. به همین روال و زبان تصویری شاعرانه ، با خطوط سیال و رنگ های ملايم و لطیف فضای مه آلود پر طراوت با چشم اندازهایی از تپه ماهورهای جنگلی با درختان تبریزی راست قامت و لخت و درختان شکوفه کرده به رنگهای صورتی و سفید . اگر بپذیریم که جغرافيا ، بستر اصلی اندیشه ها است ، جغرافیای ایران به ویژه چشم اندازهای پهنه شمالی البرز و سرزمین سرسبز گیلان که به ما می گوید اینجا سرزمین اهورایی است ، طبیعی است که محجوبی در تماشای مدام و نقش های پی گیر از این چشم نوازی ها و در این راه از واقع نگری تا شیوه بینش ذهنی از واقعیت نگاری به حقیقت پویی می رسد . برای مثال : در این تفاوت ، حقیقت این است که مردمان با هم صادق و مهربان باشند ولی در واقعیت این که با چنگ و دندان یکدیگر را پاره کنند. محجوبی در این گذر از واقعیت به حقیقت ، در این سیر و سلوک خود را جزیی از همان طبیعت باشکوه می انگارد و آیین مهر که در ناخودآگاه جمعی او و مردمان سرزمینش جای دارد ، اینک در آثارش نمایان می شود. فروغ فرخزاد گفته بود : آن شاعری را قبول دارم که در همه عرصه های زندگی شاعر است و حسین محجوبی همان هنرمندی است که در همه عرصه های زندگی هنری و خصوصی و خانوادگی اش شاعرانه زیسته است
گذری عارفانه در پردیس ایرانی حسین محجوبی ، منظره پرداز چشم اندازهای ایرانی است. درست تر اینکه او نگارگری هایش را با سفری عاشقانه از دور نماهای زادگاهش ، لاهیجان ، آغاز کرده و در اوج سلوک هنری خود به چشم اندازهای عارفانه ای رسیده که همان مرغزارهای زرین خیال نگارگر شرقی است . می دانیم که در مینیاتور ایرانی ، منظره به تنهایی کمتر موضوع نقاشی بوده است بلکه عموما برای در بر گرفتن مجالسی از بزم و یا رزم به کار گرفته شده و البته بدون منظره های باغ و کوه و دشت ، آن مجالس که در فضای باز واقع می شده ، چندان آب و رنگی نمی داشته است . چشم انداز در مینیاتور گاهی فضای پس زمینه را تجسم می بخشد و بیشتر جنبه ی مستقل تزیینی دارد. جایی باغ و دشت متن اصلی مجلس را می سازد چنان که جدا کردن روایت انسان های چالشگر در صحنه از طبیعتی که بیان کننده ی حالات بیرونی و درونی آنهاست میسر نیست . طبیعت جادویی ایران با باغ های پر نقش و نگار و درخت ها و جانوران و پرنده هایش ، دستمایه ی مهارت فنی و انگیزه خیال پردازی های پر رنگ و جلای نقاش ایرانی می گشت. هنرمند قرون گذشته از واقعیت صوری و طبیعت به فراسو و ژرفای نامرئی نقب می زد و زیر قلم موی سحارش ، صخره های کوهسار شکل صورت و تن دیو و چارپا و آدمی می گرفت ، برگ های پاییزی چنار تمامی رنگ مایه های موجود در رنگدان نقاش را در یک جشن آذینی می آزمود، سرو و سپیدار پر از بلبل و قناری و صلصل می شد و دشت پر از آهوان و گور اسب ها و درندگان. خیال آدمی بر طبیعت صوری چیره بود و مفسر آن . در دوران نقاشی مدرن طبیعت پردازان و منظره سازان در شماره اندکند. محجوبی یکی از منظره پردازان خستگی ناپذیر است که کاشفانه به بیشه ها و پردیس های ایرانی نگریسته و به تأنی و تأمل از رویه به سوی ژرفا میل داشته است بی تردید دو عامل در گرایش مستمر او به پردیس نگاری اهمیت بیشتری دارد ؛ نخست زیستن در جامعه ی شمالی و نوستالژی دیرپای او به جنگل ها و بیشه های زادگاهش و دوم حرفه دیگرش که طراحی و ساخت پارکهای تهران و شهرهای دیگر بوده است که مشغلهی ذهنی اش شده و باغشهر دائم او را با خود و در خود می برده و می آورده است . تابلوهای دوره آغازین محجوبی رئالیسم ظریف و پر احساسی را نمایانگر است که شایان دوران شباب است و بهره هایی از مینیاتور ایرانی در نوع نگاه پردازش فنی دارد. پرده هایش غالبا پوشیده از درختان راست قامت یا پیچنده ای است که نمای پیشین اثر را پوشش می دهد. در پس این توری ظریف با هاشورهای درختان ، نمای دیگری از عمارات شهری با خيل اسبان مشاهده می شود . گاه تابلو از پس ساختار عمودی درختان، چشم اندازهای شهری شمال را از دور و نزدیک به دید می آورد ، زمانی در پس بیدها و سپیدارها و توسکاها ، مرغزارهای وحشی را می نگریم که در آن اسبان مینیاتوری به آسودگی می چرند و می لمند و یا شادمانه در حال گریز و بازی عشق و چیرگی اند. در غیبت انسان و نمایش اطوار و حالات او در این تابلوها، طبیعت سرشار و شكوفان این وظیفه را به عهده دارد. البته این طبیعت بیشتر نمایانگر شادابی و جوانی و زایائی است تا انهدام و مرگ . شاید نقاش آرزوی رویش و شکفتگی و عشق را تجسم می کند تا از فرسودگی و بی نظمی و زوال بگریزد . یا با تجسم زیبایی آرمانی زنهار می دهد از غلبه ی زشتی و ناهنجاری که واقعیت پیرامون را می سازد و طبیعت آرمانی تنها گریزگاه است در کارهای نهایی نسبت به طبیعت رویکردی ژرف تر دیده و عناصری از اسطوره و افسانه وارد کارها می شود از ورود تیشتر و آناهیتا گرفته تا تعابير تجسمی اعداد چهار و هفت و مانند آن چهار آخشیج و چهار فصل و هفت روز هفته و تقدس نشانه ها در باورهای بومی را در بر می گیرد . نوعی در هم آمیزی وحدت و کثرت که در نمادهای آسان یاب درخت هایی تجلی می یابد . چهار فصل سال در شاخ و برگ یک درخت به زیبایی نمایانده شده یا اسبهای چهارگانه ای که دوایر اسلیمی زمانی را دور می زنند . نقاش به سوی مفاهیم فلسفی ؛ انسانی گرایش یافته و کوشیده است تأملات خود را در عناصر آشنای همیشگی : اسبها و درختان و هندسه ی باغ و بستان ایرانی تجسم بخشد دو پرده از این درخت های چهار فصل و پرده ای غرق در آبی ها که اسبهای رمنده ی محسور در نهال های بید بحر خاک می گذرند، نشانگر توفیق هنرمند در تلفیق شعر و نقاشی ایرانی است . حسین محجوبی با صفای باطن و زیست صلح آمیزش ، با تمرکز مدام بر خلق دنیای ویژه اش ، با تابلوهایش ما را به دوران زرینی از طبیعت آرمانی دعوت کرده که زاده ی اندیشه آرمانگرای هدفمند اوست ، طبیعت پر آرامشی که نه در گذشته موجود بوده نه در تمدن ویرانگر آینده برسیاره مان بر جای خواهد ماند
شادابی حیات در تابلوهای حسین محجوبی در طول سالیانی مدید ، طبیعت پاک و شاداب چنان با روح نقاش در میآمیزد که فلسفه حياتش با وحدت وجود جاری در زندگی درختان و شکوفه ها و پرندگان اسبهای رها و پاکیزگی های وسیع طبیعت یکی می شود . درختان سرفراز و بلند، با غروری نجیبانه و پر شوکت ، زندگی او را می آکنند. زیبایی ناب را به او هديه می کنند در یک کلام ، او را به خدا می رسانند . درختانی بخشاینده که گاه در قلب بهار ، بی برگ و بارند و همه سبزینه خود را به خاک ، به بوته های کودک وار به برکه های معصوم بخشیده اند. درختانی که مادر همه رویش ها و زایش ها و برکت های زمین هستند . شفافیت و پاکی طبیعت، با هویتی دقیقا” ایرانی و با تکنیکی خاص ، در تابلوهای او بازگو می شود. جریان زندگی در طبیعت ناب و اما بدون وجود انسان در آن اوقات کمیابی هم که آدمیان به مرغزار دل انگیز تابلوهای محجوبی راه پیدا می کنند ، آنانی هستند که با طبیعت جفتند و به شیوه طبیعت ساده . زحمتکش و بی پیرایه . کارگری در طرحی ، ویا زنانی رنگین جامه ، مشغول کار در شالیزار و چنان اخت با درختان و بوته ها و بام های پوشیده از گالی و یا سفالین که قابل تفکیک از آن متن سرشار از توازن طبیعی نیستند. با گذشت زمان ، همین آدم های مالوف نیز رنگ می بازند و گویی هریک در درختی از جماعت به شجاعت بر پا ایستاده درختان مستحيل می شوند، و آنچه باقی می ماند درختان عزیز ابدی هستند، که ریشه در نور دارند و وجدان بیدار طبیعت اند و اسب هاو پرندگان و بوته ها را در حصار زنده و مهربان آغوش خویش ، از هر گزند در امان می دارند و بدینسان در تابلوهای او زندگی در رگ و پوست خنک و لطیف بوته ها و شکوفه ها جاریست و نیز در تن استوار درختانی عاری از زینت برگ – برهنه چون داوود پیامبر به روایت میکل آنژ ، بلند ومتفكر تنها با خویشتن خویش ایستاده اند و گاه چنان پر برگ و گیسو فروهشته و بیخود از خود چون بید که با رگ رگشان شور و شوق حيات را فریاد می زنند زندگی در تن سپید و ابرگون اسب ها جاری است . اسبهایی با چشمان معصوم و عاشق که بیشتر سه به سه پدر ، مادر فرزند حضوری قوی دارند و با زبان نجابت ، گویای دوام حیاتند . زندگی علیرغم همه دردها و زخم ها و ویرانیها ، در نقاشی های بی غش او لبخند بر لب دارد ، صورتی است سپید است آبی است ، سپید آبی است ، زندگی بدون وجود انسان ، که دریغا همواره زیانکار است در تن پرنده های آرام ، چمیده در لابه لای بوته ها و یا نشسته در اوج ، در انتهایی ترین شاخه درختان مادر درختان بخشاینده ، روینده ، رویاننده جریان دارد. محجوبی چله ای را با چنین شیفتگی در برابر عظمتي لايزال قلم زده است . و همیشه یک حرف را زده است . حرف خود را زده است. اصالت و پاکی شگرف طبیعت ، که درختان عصاره جانبخش آن هستند، همراه با پرندگان نغمه خوان و اسبهای رها که مظهر نجابت شرافتی عمیق اند و از گرما روشنی و حیات بهره ها دارند ، چنان با روح او عجین شده اند که با چرخش قلم جانی تازه می گیرند و در خنکای باغ هر تابلو، قصه ای ازلی و ابدی را بازگو می شوند ، قصه ای هر بار مکرر است . رنگهای او رنگواژه هستند. تسلی بخشند، حرف می زنند ، كلمات افسونند . از میهمانی جنگل برگشته و بوی مه و باران و عطر درختان کاج ، آزاد، توسکا را با خود هدیه دارند تا بر همه آزردگی ها و ملال ها رنگی از طراوت و حیات بهاری بزنند. و این کلمات شفيق تسلی، که از پلی از رنگین کمان پرشوکت دوستی ، میان سه گانه چشمها و رنگها وقلبها بر پا میدارند، تنها از قلمی می توانند جاری شوند که قلمه ای باشد از نهال سبز در سیز صداقت و ایثار و عشق.