ایران آرت: مریم آموسا :حسین محجوبی بی شک یکی از مهم ترین نقاشان نوگرای ایرانی است که بیش از ۷۰ سال است که نقاشی می کند.
در نقاشی های او درختان و اسب ها حضور پررنگی دارند. او با تصویر کشیدن طبیعت زیبای گیلان به نوعی اعتراض خود را نسبت به تخریب طبیعت توسط بیان کند. او در ۹۱ سالگی همچنان نیز روزی هشت ساعت نقاشی می کشد و معتقد است که نقاشی راه زندگی او را روشن کرده است.
قیمت آثار حسین محجوبی در سال ۱۴۰۰ با جهش قایل ملاحظه روبرو شده است و در پاییز و در گالری های خصوصی مرز میلیارد را پشت سر گذاشته است که برای نقاش بهشت ۹۱ ساله خبر خوبی ست . هر چند که او هیچگاه توجهی به بازار هنر ندارد.
در آستانه نوروز و تازه شدن طبعیت، گپ زدن با محیط زیستی ترین نقاش و هنرمند ایران حتمن جذاب است:
چه عواملی موجب شدند که شما دلبسته نقاشی شوید؟ آیا درخانواده شما فرد دیگری هم بود که دلبسته هنرو نقاشی باشد؟
من در سال ۱۳۰۹ در لاهیجان و در یک خانواده اهل ذوق و فرهنگ متولد شدم. در خانواده نقاش نداشتیم اما پدرم صدای خوبی داشت، آواز می خواند. پدرم فلوت می زد، من هم فلوت زدن را از او یاد گرفتم. عمویم ویولن می زد و همسرش آکاردئون. خواهر برادرهایم هم هر کدام ساز می زدند یا آواز می خوانند. علاوه بر اینها بیشتر اعضای خانواده از جمله خودم و پسر عموهایم خط خوبی داشتیم و تقریبا بیشتر اعضای خانواده ام با موسیقی و خط رابطه خوبی داشتند.
در آن زمان بیشتر نقاشی هایی که من دیده بودم مینیاتور بودند. گیلان خطه سبز و زیبایی است. در گیلان همه چیز زیباست؛ حتی صدای باران، پرندگان و صدای گاوها با دیگر نقاط ایران فرق می کند. زیبایی چشم نواز گیلان چنان آدم را شیفته خودش می کند که نمی توانی از آن رهایی یابی و عواملی چون طبیعت گیلان موجب شده تا در این سرزمین هنرمندان بسیاری ببالند و سهم مهمی از هنر و فرهنگ معاصر ایران را به خود اختصاص دهند.
من نیز در این خطه متولد شده ام. بی شک مثل هر کودک دیگری، نخستین نقاشی را من در دوران کودکی کشیدم. قدیمی ترین خاطره ام درباره نقاشی به دوران ابتدایی و هفت و هشت سالگی ام باز می گردد، در آن دوران معلم ها میل عجیبی به کتک زدن دانش آموزان داشتند. یادم می آید؛ سر کلاس در دفترم نقاشی کشیده بودم و مبصر رفت و این موضوع را به معلم مان گفت، معلم هم به این بهانه هفت هشت ترکه چوب به کف دستم زد.
با نقاشی و رنگ چگونه آشنا شدید و چه شد که تصمیم گرفتید که نقاش شوید؟
پدربزرگم خانه بسیاربزرگی داشت.زیبایی این خانه چشم نواز بود، سقف خانه پر بود از نقاشی و همیشه برایم سوال بود و چگونه این نقاشی ها را روی سقف بلند کشیده اند.
خودمان هم خانه بسیار بزرگی داشتیم و همان طور که گفتم پدرم فرد با ذوقی بود، فردی به نام کمال آذری آمده بود و دیوارهای مردم را نقاشی می کرد. پدرم او را به خانه مان دعوت کرد تا دیوارهای خانه ما را هم نقاشی کند. با ورود او به خانه مان و نقاشی هایش و رنگ هایش داستان هنری من هم آغاز شد؛ او به من اجازه داد تا از رنگ هایش استفاده کنم و از همان روز من دلبسته نقاشی شدم.
بعدها در مدرسه معلم خطی به نام آقای مهدی معمر داشتیم او هم چون خط خوبی داشتم و علاقه من را به نقاشی دیده بود، تشویقم کرد تا نقاشی بکشم. فکر می کنم اولین نقاشی جدی ام را در ۱۴ سالگی کشیدم. در لاهیجان میدانی بود که با سبک و سیاق خودم این میدان را با ماشین ها و آدم هایش کشیده بودم. نقاشی که من کشیدم رئالیستی نبود اما اگر کسی به این تابلو نگاه می کرد به خوبی متوجه داستان آن می شد. اما در دوران نوجوانی ام فکر کنم یک بار اتفاقی با پدرم به رشت رفته بودیم و آن جا از مقابل مغازه نقاشی «حبیب محمدی» رد شدیم. او در آن جا نقاشی می کشید و شاگرد داشت. من بعد از آن هر ازگاهی از خانه فرار می کردم و با اتوبوس به شهر می آمدم و می رفتم از پشت شیشه نقاشی کردن حبیب محمدی را که نقاشی به سبک روسی می کشید را نگاه می کردم. اتفاقا بهمن محصص هم که بعدها با هم دوست و هم دانشگاهی شدیم، هم سن من و شاگرد حبیب محمدی بود. اما با مهاجرتم به تهران و تحصیل در دبیرستان البرز برایم فرصت و امکانی فراهم شد که با نقاشی روز دنیا آشنا شوم و بعد به دانشکده هنرهای زیبا راه یابم و همزمان نقاشی و معماری بخوانم و از همان جا بود که رسما داستان زندگی هنری من آغاز شد.
در دوران دانشگاه هم دوره چه کسانی بودید؟
در دانشگاه با سهراب سپهری، ژازه طباطبایی، ناصر اویسی، منوچهر شیبانی، پرویز کلانتری ، مرتضی ممیز،غلامعلی مکتبی، حبیب الله آیتی، سیروس قائم مقامی و بهمن محصص دوست بودم. البته کسان دیگری هم بودند. باید به این نکته اشاره کنم همه این هنرمندان هم دوره من نبودند برخی سال بالایی و برخی سال پایینی بودند.
تحصیل در رشته نقاشی چه تاثیری در زندگی شما داشت؟
تحصیل در رشته نقاشی راه زندگیم را روشن کرد و وقتی وارد دانشگاه شدم دقیقا می دانستم چه چیزی می خواهم. البته دوست داشتم در رشته معماری تحصیل کنم اما چون در دوران دبیرستان رشته ام ریاضی نبود این امکان برایم فراهم نشد .اما همزمان در دانشگاه سر کلاس های هر دو رشته می نشستم و اتفاقا چون نقاشی ام خوب بود تکالیف دانشجویان معماری را هم من انجام می دادم. من در سال ۱۳۳۳ وارد دانشگاه شدم و در این دوران پیشرفتم آن قدر خوب بود که که در سال ۱۳۳۶ هم مسولیت کارگاه نقاشی دانشکده را بر عهده داشتم و هم در دفتر فنی شهرداری تهران استخدام شده بودم و در کنار آن چندین جایزه نقاشی هم گرفته بودم و آثارم در چندین نمایشگاه گروهی نیز به نمایش در آمده بود.
با توجه به این که شما بیش از ۷۰ سال است که نقاشی می کشید، آیا از همان آغاز تمرکزتان روی طبیعت زیبایی ست که گویا از شمال به ویژه گیلان الهام گرفته شده است؟
من به واسطه تحصیل در رشته نقاشی تمام سبک های نقاشی را تجربه کرده ام و آثار متنوع و متعددی دارم که مجموعه از نقاشی هایم را در کتاب آثارم منتشر کرده ام، با تماشای این کتاب می توانید با دوره های نقاشی ام آشنا شوید. باید بگویم قدیمی ترین نقاشی ای که در آرشیوم موجود است به سال ۱۳۲۶ باز می گردد.من در هفت دهه اخیر نقاشی های متنوعی از پرتره، فیگور،درخت، منظره از زندگی مردم، خانه های شمال، کارهای گرافیکی کشیده ام. اما ۲۰ سال گذشت تصمیم گرفتم، بخش عمده تمرکزم را بر روی نقاشی از طبیعت زیبای شمال بگذارم که نشانی ست از طبیعتی آرمانی، طبیعتی که شاید دیگر ما به ازای خارجی ندارد. از آن زمان تاکنون درختان و اسب ها جزو جدا نشدنی نقاشی های من هستند. البته در ۵۰ سال اخیر همچنان پرتره و نقاشی های متنوع دیگری هم کشیده ام اما تمرکزم بیشتر بر روی طبیعت است.
درختان و اسب ها چگونه به آثار شما راه یافتند؟
از زمانی که به یاد دارم در نقاشی از عناصر طبیعت استفاده میکنم و بیشتر سوژههایم درخت و اسب هستند. انتخاب درخت و اسب برای من اتفاقی نبوده است. من درخت را مقدس می دانم. اگر نگاه کنید در شمال با درختانی روبرو می شوید که با پارچه سفید به آن ها دخیل بسته اند. من درخت را نماد حیات و زندگی و از اسب به عنوان نماد انرژی در کارهایم استفاده میکنم. طبیعت، درخت، گل و گیاهان و جانوران نقش بسیار مهمی در زندگی انسان و کره زمین دارند و این انسان ها هستند که همه چیز را نابود میکنند.
شما اگر به پروسه زندگی درختان نگاه کنید می بینید که در هر مرحله از چرخه زندگی اش در خدمت طبیعت و انسان بوده و در هر شکلش به انسان سود رسانده است. اسب هم همواره نقش تعیین کننده در زندگی فردی و اجتماعی ما ایرانی ها داشته. اسب در جشن ها و شادی ها و حتی عزاداری های ما ایرانی ها حضور پر رنگی داشته است. اما متاسفانه انسان معاصر با اسب رفتاری کرده که از زندگی ما حذف شده و حتی نسل اسب ها در حال انقراض است.
من در نقاشی هایم تلاش می کنم اجازه ندهم بشر به این طبیعت زیبا خدشه وارد کند و درختان و اسب نمادی از جهان آرمانی هستند که من دوستش دارم. با این که طبیعت را می کشم اما به نوعی مشکلات و دغدغههای انسانی اسیر زندگی مدرن و ماشینیزم شده حرف می زنم. انسانی که از طبیعت دور افتاده و هر روز به شکلی به جان طبیعت می افتد و دست به تخریب آن می زند.
با توجه به این که شما هنرمند پرکاری هستید آیا از سرنوشت آثارتان خبر دارید؟
من بیش از ۵۰ نمایشگاه انفرادی داشتم و آثارم در قالب نمایشگاه های گروهی در سراسر ایران و جهان به نمایش گذاشته شدن، آثارم به موزه ها مهمی راه پیدا کرده اند و اتفاقا جوایزی هم برایم به همراه داشته اند. تا جایی که اطلاع دارم تاکنون حدود ۶۰۰ تابلو نقاشی ام دراروپا و آمریکا و برخی کشورهای آسیای و از جمله ژاپن نگهداری می شود. در واقع هر یک از این تابلوها سفیر فرهنگ و هنر ایران در این کشورها هستند و از این بابت من بسیار خوشحال هستم.
شیوه کارتان برای خلق اثر به چه شکل است و چه زمانی احساس می کنید که یک تابلو نقاشی تان به پایان رسیده است؟
من سال هاست که به این شیوه کار می کنم؛ اول سال ۵۰ تابلو نقاشی را همزمان با هم شروع می کنم و در طول سال همزمان روی این تابلوها کار می کنم و تا آخر اسفند این کارها همزمان با هم تمام می شوند و آن ها را به نمایش می گذارم.
برای خلق این آثار از چه تکنیک هایی استفاده می کنید؟
من در دوران دانشگاه بیشتر با رنگ روغن کار می کردم و یک شبانه روز طول می کشید تا نقاشی ام خشک شود. در دوره ای هم با ماژیک نقاشی می کردم. نقاشی های ماژیکی ام مربوط به دوره ای بود که به طبیعت می رفتم و فرصت کمی داشتم تا نقاشی کنم. اما سال هاست که با تکنیک خودم نقاشی می کنم و از تمام رنگ ها و متریالی که در دسترس یک نقاش می تواند باشد برای خلق آثارم استفاده می کنم و همین موضوع موجب لطافت و ظرافت و ریزه کاری های تابلوهای نقاشی من می شود. نقاشی هایی که گاه به مینیاتور پهلو می زنند. البته باید به این نکته هم اشاره کنم که من تقریبا پنج بار روی هر تابلوم کار می کنم.
با توجه به این که شما همواره از هنرمندان پویا و فعال بوده اید در ۹۱ سالگی سبک زندگی و کارتان به چه شکل است؟
از زمانی که به خاطر دارم هر روز صبح حداقل یک ساعت در پارک ساعی پیاده روی می کردم و بعد کارم را شروع می کردم اما پس از شیوع بیماری کرونا من هر روز ساعت هفت صبح از خواب بیدار می شوم حدود ۴۵ دقیقه در خانه ورزش می کنم، حرکات کششی انجام می دهم و پس از آن دوش آب گرم و سرد می گیرم، صبحانه می خورم و از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۴ در آتلیه ام نقاشی می کنم و پس از آن با دخترم ناهار می خورم گاهی هم خودم غذا درست می کنم. از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۲۱:۳۰ دوباره به آتلیه ام می روم و نقاشی می کنم. دقیقا در ۹۱ سالگی روزانه حدود هشت ساعت نقاشی می کنم و اتفاقا با این تکنیک خودم را زنده نگاه داشته ام. به نظرم اگر کسی حرکت نکند، ورزش نکند راه نرود می میرد. مثل آب که اگر راکد بماند می گندد. تمام عالم در حرکت است و در این عالم من ذره هم باید تا زمانی که زنده هستم باید حرکت کنم.
دیدگاهی ثبت نشده